دیده شدن دیده شدن: مرئی از بخت من نشد خط عیش دیده بخت ناتوان باشد، (وحشی)، آشکار شدن هویدا شدن ظاهرشدن: در خلال این احوال ستاره ذو ذوابه ای در آسمان در برج قوس مرئی شد
دیده شدن دیده شدن: مرئی از بخت من نشد خط عیش دیده بخت ناتوان باشد، (وحشی)، آشکار شدن هویدا شدن ظاهرشدن: در خلال این احوال ستاره ذو ذوابه ای در آسمان در برج قوس مرئی شد
تباهیدن، شوریدن به هم خوردن، بی چیز گشتن خلل یافتن تباه شدن: ... از بهر آنک ازین ترکیب جز وی حاصل می شد مرکب از اسباب مفرده و قاعده رکنی بارکنی مختل می شد، آشفته شدن پریشان شدن، بی چیز و محتاج گشتن
تباهیدن، شوریدن به هم خوردن، بی چیز گشتن خلل یافتن تباه شدن: ... از بهر آنک ازین ترکیب جز وی حاصل می شد مرکب از اسباب مفرده و قاعده رکنی بارکنی مختل می شد، آشفته شدن پریشان شدن، بی چیز و محتاج گشتن